یغما گلرویی - آدمای ساده

ساخت وبلاگ
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 125 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 1:06

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟ کجا روم که راهی به گلشنی ندانم که دیده برگشودم به کنج تنگنا من نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته‌پاره بر موج، رها، رها، رها من ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من! نه یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 132 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 2:12

محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای زیبای « خوشکناب » آذربایجان متولد شده است.   او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گش یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 6:46

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز است همیشه در میخانه تست دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز زیور زلف عروسان سخن شانه تست ای زیارتگه رندان قلندر برخیز توشه من همه در گوشه انبانه تست همت ای پیر که کشکول گدائی در کف رندم و حاجتم آن همت رندانه تست ای کلید در گنجینه اسرار ازل عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل هر که توفیق پری یافته پروانه تست همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست همه بازش دهن از حیرت دردانه تست زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد چشمک نرگس مخمور به افسانه تست ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان شهریار آمده دربان در خانه تست یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 148 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:53

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.    یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.  این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.    روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ... پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.  صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.      پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.  درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.    پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟    کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمی یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 132 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:53

  تا تو با منی، زمانه با من است بخت و کام ِ جاودانه با من است تو بهار ِدلکشی و من چو باد شور و شوق ِ صد جوانه با من است یاد ِ دلنشین ات، ای امید ِ جان هر کجا روم، روانه با من است ناز ِ نوشخند ِصبح اگر توراست شور ِ گریه یِ شبانه با من است برگ ِعیش و جاه و چنگ اگرچه نیست رقص و مستی و ترانه با من است گفتمش مراد ِمن، به خنده گفت لابه از تو، بهانه با من است گفتمش که من آن سمند ِ سرکشم خنده زد که تازیانه با من است خواب ِ نازت ای پری ز سر پرید شب خوش ات که شب فسانه با من است یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 142 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:53

خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی در من دراکولای غمگینی ست… می فهمی؟! خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست در می روم این خانه را… هرچند که در نیست! عکس کسی افتاده ام در حوض نقاشی محبوب من! ** می خوری مال کسی باشی گه می خوری با او بخندی توی مهمانی می خواهمت بدجور و تو بدجور می دانی هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست این زوزه های آخرین نسل ِ دراکولاست از بین خواهد رفت امّا نه به زودی ها! از گردن و آینده ات جای کبودی ها حل می شوم در استکان قرص ها، در سم محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم! زل می زنم با گریه در لیوان آبی که… حل می شوم توی سؤال بی جوابی که… می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد از دست های تو به دُور گردن این مرد که آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد! از خون تو پاشیده بر آینده ای نزدیک از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد! می چسبمت مثل ِ لب سیگار در مستی ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!! بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم… بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم! بعد از یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 146 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:53

باز باران بی ترانه باز باران با تمام بی کسی‌های شبانه می‌خورد بر مرد تنها می‌چکد بر فرش خانه باز می‌آید صدای چک چک غم باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمی‌دانم، نمی‌فهمم کجای قطره‌های بی کسی زیباست؟ نمی‌فهمم، چرا مردم نمی‌فهمند که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می‌لرزد کجای ذلتش زیباست؟ نمی‌فهمم کجای اشک یک بابا که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران به روی همسر و پروانه‌های مرده‌اش آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد؟ نمی‌دانم نمی‌دانم چرا مردم نمی‌دانند که باران عشق تنها نیست صدای ممتدش در امتداد رنج این دل‌هاست کجای مرگ ما زیباست؟ نمی‌فهمم یاد آرم روز باران را یاد آرم مادرم در کنج باران مُرد کودکی ده ساله بودم می‌دویدم زیر باران، از برای نان مادرم افتاد مادرم در کوچه‌های پست شهر آرام جان می‌داد فقط من بودم و باران و گل‌های خیابان بود نمی‌دانم کجای این لجن زیباست؟ کارو دردریان یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 133 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:53

در هوایت بی قرارم روز و شب                            سر ز پایت بر ندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم                            روز و شب را کی گذارم روز و شب؟! جان و دل می خواستی از عاشقان                            جان و دل را می سپارم روز و شب تا نیابم آنچه در مغز منست                            یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آغاز کرد                            گاه چنگم، گاه تارم روز و شب ای مهار عاشقان در دست تو                            در میان این قطارم روز و شب زآن شبی که وعده دادی روز وصل                            روز و شب را می شمارم روز و شب بس که کشت مهر جانم تشنه است                            ز ابر دیده ا۹شکبارم روز و شب یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 116 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:53

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا می کرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما می کرد دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد این همه شعبده خویش که می کرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می کرد گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 155 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:53

تو نیستی که ببینی  چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست   چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست  چگونه جای تو در جان زندگی سبز است  هنوز پنجره باز است  تو از بلندی ایوان به باغ می نگری  درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها  به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر  به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان  که درنبودن تو  مرا به باد ملامت گرفته اند  ترا به نام صدا می کنند  هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج  کنار باغچه  زیر درخت ها لب حوض  درون آینه پاک آب می نگرند  تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است  طنین شعر تو مگاه تو درترانه من  تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد  نسیم روح تو در باغ بی جوانه من  چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید  به روی لوح سپهر  ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام  چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر  هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر  به چشم همزدنی  میان آن همه صورت ترا شناخته ام  به خواب می ماند  تنها به خواب می ماند  چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند  تو نیستی که ببینی  چگونه با دیوار  به مهربانی یک دوست از تو می گویم  تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار  جواب می شنوم  تو نیستی که ببینی چگونه دور یغما گلرویی - آدمای ساده...
ما را در سایت یغما گلرویی - آدمای ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dblackletter1 بازدید : 122 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 20:53